ما چه مى کردیم؟! ما چه مى کردیم، اگر اینها نبودند؟!... دلباخته هاى حقیقى، سرباخته هایند. انسان هاى مقاومت را، از عاشقى نترسانید!
بر شانه هاى شهر، مگر مرگ مى آورند؟ بچه هاى کربلا دارند مى آیند: بچه هاى اشک و آتش، بچه هاى غیرت و غربت و بى قرارى، بچه هاى تخریب و انفجار، بچه هاى تهاجم و تنهایى، بچه هاى یقین و یقین و یقین، بچه های یکشبه ى صدساله، بچه هاى بزرگوار!....
بچه هاى مرگ، دارند برای ما "زندگى" مى آورند. مرگ، که نه!... اینها، بچه هاى "بى مرگى" اند:بچه هاى شهادت، بچه هاى مقاومت...
شهیدان را بر شانه ها نشانده اند. "فاتحان" را همیشه بر"شانه" مى نشانند! بوى مرگ فاصله نمى شناسد... بوى کربلا، بوى جبهه، بوى انقلاب، بوى امام، بوى بسیج، بوى اشک و تنهائى... همه در هم آمیخته، و "یکدست"، بر کبریا در آویخته! کبوتران پرواز خبر از هواى تازه مى دهند.
...و دنیا مى ماند در این همه حیرت، که یک آبادى، این همه طاقت و جسارت را از کجا مى آورد، که مى تواند"قیامت" را ـ یکسره ـ بر دوش کشد!
|